سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان

چند جمله از خاطرات 10 سال لکس وفادار.!

سگ با وفا بهتر است از  انسان ناسپاس احمد محمود امپراطور

چند جمله از خاطرات 10 سال لکس وفادار.! ___________________ جهان که ما زندگی میکنیم چه راز ها و داستان های را در سینه خود محفوظ داشته است و چه راز ها و اتفاقات را در خود ثبت خواهد کرد. گاهی خوش میباشیم و لبخند میزنیم، گاهی متاثریم و اشک میریزیم ، گاهی غرق خاطرات کهن میشویم، گاهی به آینده نامعلوم می اندیشیم، گاهی سردی زمستان برایمان خوش آیند است، گاهی آواز بلبل و نسیم بهار پیک شادمانی ندارد. بهر حال باید زندگی کرد، نه از طعم تلخش خود را تکانید و نه بر شهد و انگبین اش مزه و واه واه کرد. چون هر دو گذرا و ناپایاست. امروز جمعه مورخ 28 جوزا 1395 هجری خورشیدی در اتاق کارم مصروف بودم که برایم احوال دادند لکس وفادار ( گرگ سگ) مان در حالت خوبی قرار ندارد. گفتم بدیدنش می آیم وقتی رفتم پیش قفس اش ایستاده شدم، تن دردمندش توان برخاستن را نداشت و چشمان بی رمقش را نیمه گشود و نگاهی بمن کرد. لحظات در این حالت باقی ماند و از چشمانش اشک جاری بود بعد با چند نفس عمیق و صدا های عجیب بدرود حیات گفت گوی منتظر دیدن من بود. متاثر شدم در سکوت و خاطرات گذشته رفتم. در ذهنم تصویر از زمان مجسم شد که مستی و بی باکی اش مرغ هوا و خزنده زمین در محیط گشت و گذارش در امان نبود و گاهی در روی حویلی اگر دست به ویرانگری میزد وقتی بطرفش میرفتیم چنان معصومانه نگاه میکرد که گویا چیزی نشده است فقط زبان تکلم نداشت ولی با نگاهش سخن میگفت. لکس وفادار 10 سال پیش از امروز از طرف قوماندان قطعه واکنش سریع آقای جنرال محبوب امیری برای مان هدیه شده بود. لکس وفادار جوانی خود را صرف پاسبانی در منزل ما نمود او پاسبان باوفا و بی مدعا بود. سال گذشته به اثر حادثه تلخ و فراموش ناشدنی زمانکه پدرم به رحمت حق پیوست ، لکس وفادار هم سخت بغض کرد و تا 40 روز غذا نخورد بعد کم کم به خوردن غذا آغاز کرد، شب ها روبرو اتاق پدرم میخوابید و انتظار صدای صاحبش را داشت، سرش را روی هر دو دستش میگذاشت و صبح هنگام وقتی پیشش میرفتم که هر دو دستش و روی زمین که سر خود را گذاشته نمناک است و این را می فهمیدیم که او شب را تا سحر گریسته است. در این سه ماه اخیر وضعیتش خراب شد با داکتر حیوانات به تماس شدم بعد از تشخیص ابلاغ کرد که لکس وفادار به بیماری سرطان ریه گرفتار است و مداوا نمیشود. بلاخره او یکسال انتظار کشید ولی از صاحبش صدای نه شنید و امروز باکمال ناامیدی چشمانش را برای همیش بست. لکس وفادار بود، اما زندگی دنیا به او وفا نکرد. ------------------------------------------ با حرمت جمعه 28 جواز 1395 خورشیدی امپراطور کابل/افغانستان


جهان که ما زندگی میکنیم چه راز ها و داستان های

را در سینه خود محفوظ داشته است و چه راز ها

و اتفاقات را در خود ثبت خواهد کرد.

گاهی خوش میباشیم و لبخند میزنیم، گاهی متاثریم و

اشک میریزیم ، گاهی غرق خاطرات کهن میشویم،

گاهی به آینده نامعلوم می اندیشیم،

گاهی سردی زمستان برایمان خوش آیند است،

گاهی آواز بلبل و نسیم بهار پیک شادمانی ندارد.

بهر حال باید زندگی کرد،

نه از طعم تلخش خود را تکانید و

نه بر شهد و انگبین اش مزه و واه واه کرد.

چون هر دو گذرا و ناپایاست.

امروز جمعه مورخ 28 جوزا 1395 هجری خورشیدی

در اتاق کارم مصروف بودم که برایم احوال دادند

لکس وفادار ( گرگ سگ) مان در حالت خوبی قرار ندارد.

گفتم بدیدنش می آیم

وقتی رفتم پیش قفس اش ایستاده شدم،

تن دردمندش توان برخاستن را نداشت و

چشمان بی رمقش را نیمه گشود و نگاهی بمن کرد.

لحظات در این حالت باقی ماند و از چشمانش

اشک جاری بود بعد با چند نفس عمیق و

صدا های عجیب بدرود حیات گفت گوی منتظر دیدن من بود.

متاثر شدم در سکوت و خاطرات گذشته رفتم.

در ذهنم تصویر از زمان مجسم شد که مستی و

بی باکی اش مرغ هوا و خزنده زمین در

محیط گشت و گذارش در امان نبود

و گاهی در روی حویلی اگر دست

به ویرانگری میزد وقتی بطرفش

میرفتیم چنان معصومانه نگاه

میکرد که گویا چیزی نشده است.

فقط زبان تکلم نداشت ولی با نگاهش سخن میگفت.

لکس وفادار 10 سال پیش از امروز

از طرف قوماندان قطعه واکنش سریع

آقای جنرال محبوب امیری برای مان هدیه شده بود.

لکس وفادار جوانی خود را صرف پاسبانی

در منزل ما نمود او پاسبان باوفا و بی مدعا بود.

سال گذشته به اثر حادثه تلخ و فراموش ناشدنی

زمانکه پدرم به رحمت حق پیوست ،

لکس وفادار هم سخت بغض کرد و تا 40 روز غذا نخورد

بعد کم کم به خوردن غذا آغاز کرد، شب ها

روبرو اتاق پدرم میخوابید و انتظار صدای صاحبش را داشت،

سرش را روی هر دو دستش میگذاشت و

صبح هنگام وقتی پیشش میرفتم که هر دو دستش

و روی زمین که سر خود را گذاشته نمناک است

و این را می فهمیدیم که او شب را تا سحر گریسته است.

در این سه ماه اخیر وضعیتش خراب شد

با داکتر حیوانات به تماس شدم

بعد از تشخیص ابلاغ کرد که لکس وفادار

به بیماری سرطان ریه گرفتار است و مداوا نمیشود.

بلاخره او یکسال انتظار کشید ولی از صاحبش صدای نه شنید

و امروز باکمال ناامیدی چشمانش را برای همیش بست.

لکس وفادار بود، اما زندگی دنیا به او وفا نکرد.

------------------------------------------
با حرمت

جمعه 28 جواز 1395 خورشیدی


امپراطور

کابل/افغانستان


[ جمعه 95/3/28 ] [ 11:58 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 178
بازدید دیروز: 331
کل بازدیدها: 1248337